شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سر من نیست بیم رسوایی ست
چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست
شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل، تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم، هنوز در سر من
صدای پَر زدن مرغ های دریایی ست
فاضل نظری
☆☆☆☆☆